آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

سفر یکروزه نیشابور با آقاجون و مامانی

خیلی یهویی آقاجون و مامانی میخواستن برن دیدن دایی امیر که چند وقتی بود برای امتحاناش نیومده بود مشهد و اینجوری یک سفر یکروزه همراه شما رفتن که بهتون خیلی خوش گذشته بود... با آقا جون رفته بودین نیشابور و کلی جاهای دیدنی و زیبای نیشابور رو بازدید کردین و درباره خیام تلفنی کلی باهم حرف زدیم و برات مهندسی  آرامگاهش خیلی جالب بود. امام زاده محروق رفته بودین و کمال الملک و آقاجون برات گفته بودن که نقاش خیلی معروفی بوده و ... خلاصه بعدش رفتین تربت و شام رو رستوران خوردین و کلی با دایی بازی کردین. ...
24 ارديبهشت 1401

ماجراهای فسقلی ها و حیوانات خونگیشون مرغ مینا و عروس هلندی و لاک پشت ها

گل پسر مامان از همون خیلی بچگیش عاشق جک و جونوره و با عشق و علاقه درموردشون میخوند و باهشون بازی میکرد... این علاقه شدیدش به حیوانات باعث شد که براش یه جوجه مینا بخریم. نگم که با داداش کوچولوت چقدر باهش بازی می کردین، بهش غذا می دادین. اینقدر باهتون انس گرفته بود که مدام دوست داشت باهتون بازی کنه و از اتاقتون و کنار شما تکون نمیخورد و فقط شبها می رفت روی کابینت های آشپرخونه یا توی قفسش می خوابید وگرنه کلا با شما بود. شما هم همه جا با خودتون می بردینش و شده بود یکی از اعضای خانواده. میومد کنار سفره غذا میخورد و بعضی وقتا خوراکی های شما رو یواشکی بر میداشت و فوری پرواز میکرد. یه دفعه دیدم توی هوا یه چیزی نارنجی مثل هلی کوپتر داره میاد پیشم که ...
17 ارديبهشت 1401
1